محل تبلیغات شما



تاج از فرق فلك برداشتن
جاودان آن تاج بر سر داشتن

در بهشت آرزو ره یافتن
هر نفس شهدی به ساغر داشتن

روز در انواع نعمت ها و ناز
شب بتی چون ماه در بر داشتن

صبح از بام جهان چون آفتاب
روی گیتی را منور داشتن

شامگه چون ماه رویا آفرین
ناز بر افلاك و اختر داشتن

چون صبا در مزرع سبز فلك
بال در بال كبوتر داشتن

حشمت و جاه سلیمان یافتن
شوكت و فر سكندر داشتن

تا ابد در اوج قدرت زیستن
ملك هستی را مسخر داشتن

بر تو ارزانی كه ما را خوشتر است
لذّت یك لحظه مادر داشتن


روز اولی کـه بـه مدرسه رهسپار شدم را باید یکی از عجیب‌ترین روزهای زندگی‌ام بدانم. شب خواب بـه چشمانم راه نمی‌یافت و تا صبح بارها و بارها بـه ساعت نگاه می کردم. ذوق و شوق مـن برای روز اول دبستان و آشنایی با محیط مدرسه، خواب و تمام خیالات دیگر را دور می‌ساخت. مادر صبحانه‌اي شاهانه آماده کرده بودو بنظر میرسید کـه تلاش دارد مـن را برای یک نبرد بزرگ آماده سازد.

پدر خونسردتر بود، اما سنگینی نگاهش رابه هر سمتی کـه می‌رفتم، روی خود احساس می کردم. او نیز با توجه بیشتری مرا دنبال می‌نمود. بـه هر ترتیب بود، صبحانه‎اي کـه مادر با عشق آماده کرده بود را در معده کوچک خود، جای دادم و لباس‌هاي نو رابه تن کردم. دبستان بـه منزل مـا بسیار نزدیک بودو با قدم زدن بـه سمت آن رهسپار شدیم. نسیم ملایمی می‌وزید و پاییز رفته رفته بـه خودنمایی برمی‌خاست.

 

در خیال معادله برگ‌هاي خشک و رقص آن‌ها در باد ملایم پاییزی، غوطه‌ور بودم کـه خودرا در بین سایر دانش آموزان در حیاط مدرسه یافتم. هیچ کدام از چهره‌ها آشنا نبودند، با این همه ی بیشتر آن‌ها دوستانه بنظر می‌رسیدند. دراین نقطه از جهان، قرار بود دوستی‌هاي زیادی شکل بگیرد و مـن آماده بودم کـه در تمام آن‌ها شراکت داشته باشم.

 

همگی بـه صف شده و پس از تلاوت آیاتی از سخن خدا و پخش سرود ملی کشور؛ بـه سخنرانی مدیر دبستان گوش دادیم. بعد ازآن، کلاس‌ها اعلام شده و هر صف بـه سمت کلاس خود روانه شد. هر یک در جایی نشستیم و معلم بـه کلاس وارد شد. بـه جرات می توانم بگویم کـه قادر هستم تک تک جزئیات چهره وی را بازگو کنم.

 

صورتی مهربان و نگاهی نافذ و دقیق داشت. نگاهی کـه می‌توانست نوازشگر و یا سرزنش‌آمیز باشد. او گچی را برداشت ودر بالاترین نقطه تخته سیاه نوشت؛ بنام خداوند بخشنده و مهربان” و بـه این شکل اولین روز دبستانی مـن آغاز شد.


به نام خداوند بخشنده و مهربان

موضوع انشا: توصیف فصل بهار ، زیباییهای بهار را توصیف کنید ، وصف بهار

اولین فصل سال فرا رسید با تمام زیبایی هایش کمتر کسی است که فصل بهار را دوست نداشته باشد و زیبایی هایش را درک نکرده باشد فصل بهار گویی نشان دادن تکه هایی از بهشت روی زمین خاکی است. شکوفه کردن درختها ، بارانهای ریز ، رنگین کمانهای خیره کننده همه و همه گوشه ای از زیبایی های بهار هستند. زمین در بهار زنده می شود و حس شادی در تمامی هستی پخش می شود. حس افسردگی و غمی که در فصول سرد سال در قلب همه می نشیند با رسیدن بهار می میرد و این تنها مرگ زیبای بهار است. پرندگان به شهرهای خود کوچ میکنند و اگر از دنیای مجازی که این روزها دنیای بیشتر ما شده است بیرون برویم به سادگی صدای آواز پرندگان را خواهیم شنید که همه با هم میگویند دوباره بهار رسید. بهار فصل شکفتن هاست فصل زنده شدن فصل شروع هر کاری و بهرین فصل برای عبادت با خدا بهار به ما میگوید اری بعد از هر مرگ و از بین رفتنی دوباره آفرینشی خواهد بود و دوباره رویشی … بهار به ما میگوید خدا همیشه هست که اگر نبود درخت مرده دوباره برگ های تازه و سبز باز نمیکرد … ای کاش می شد در تمامی ثانیه های بهار خدا را در لابه لای تمامی این زیبایی ها پیدا کنیم.


و - O
اوتورماق : نشستن
اوتوروب قالخماق : نشستن و برخاستن
اوخلاماق : با تیر زدن
اوخشاماق : شبیه بودن
اوخشاتماق : تشبیه کردن
اوخوماق : خواندن
اوخوشماق : هم آوازی کردن
اوخونماق : خوانده شدن
اود باسماق : داغ زدن
اودلاماق : آتش زدن
اودلانماق : آتش گرفتن
اود توتماق : آتش گرفتن
اود گؤتورمک : به خشم آمدن اود وورماق : به آتش کشیدن
اود آیاخلاماق : خیلی تلاش کردن
اودونا یانماق : به آتش کسی سوختن
اورتادان چیخماق : از میدان در رفتن
اورتادان قالدیرماق : از میان برداشتن
اورتالاماق : از وسط نصف کردن
اورتالیق دا قالماق : مردد ماندن
اوروج توتماق : روزه گرفتن
اوروج آچماق : موقع افطار خوردن
اوغورلاماق : یدن

**
اؤ – Ö

اؤپمک : بوسیدن
اؤتورمک : رها کردن
اؤجشمک : سر به سر گذاشتن
اؤرتمک : سرپوش گذاشتن
اؤرتونمک : خود را پوشاندن
اؤز خوشونا قویماق : به حال حود گذاشتن ، آذاد گذاشتن
اؤز هایینا قالماق : به فکر خود بودن
اؤزوم اؤلوم : مرگ خودم
اؤلمک : مردن
اؤلدورمک : کشتن
اؤلوسونه آغلاماق : بر مرده عزا گرفتن
اؤزونن توخوماق : از خودش درآوردن
اؤسگورمک : سرفه کردن
اؤرگه تمک : یاد دادن
اؤر گه نمک : یاد گرفتن
اؤلوشگه مک : پژمرده شدن
اؤلومه وئرمک : به کشتن دادن
اؤزونو اؤلومه وئرمک : خود را به کشتن دادن
اؤنونو کسمک : سر راهش را گرفتن
*
او - u  

اوتانماق : خجالت کشیدن
اوتانیب قیزارماق : از خجالت سرخ شدن
اوتاندیرماق : خجالت دادن
اوتقونماق : قورت دادن
اوتوزماق : بازنده شدن
اوتماق : برنده شدن
اوجوزلاماق : ارزان شدن
اوجوز ساتماق : ارزان فروختن
اوجوز آلماق : ارزان خریدناوچماق : پریدن
اوزانماق : دراز کشیدن
اوزالتماق : دراز کردن
سؤزو اوزالتما : حرف را به درازا نکشان ( درست و بی غل و غش بگو )
*

او -  ü

اوشومک : سردش شدن
اوزمک : پاره کردن ، بریدن
اوسته چیخماق : بالا رفتن
اوتمک : پر کندن
تویوغو اوتور : مرغ را پر می کند
اوتولموش تویوق : مرغ پر کنده
اوفله مک : فوت کردن
اوچ : عدد سه
اوچ یول : سه بار
اونلو : معروف


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها