محل تبلیغات شما

روز اولی کـه بـه مدرسه رهسپار شدم را باید یکی از عجیب‌ترین روزهای زندگی‌ام بدانم. شب خواب بـه چشمانم راه نمی‌یافت و تا صبح بارها و بارها بـه ساعت نگاه می کردم. ذوق و شوق مـن برای روز اول دبستان و آشنایی با محیط مدرسه، خواب و تمام خیالات دیگر را دور می‌ساخت. مادر صبحانه‌اي شاهانه آماده کرده بودو بنظر میرسید کـه تلاش دارد مـن را برای یک نبرد بزرگ آماده سازد.

پدر خونسردتر بود، اما سنگینی نگاهش رابه هر سمتی کـه می‌رفتم، روی خود احساس می کردم. او نیز با توجه بیشتری مرا دنبال می‌نمود. بـه هر ترتیب بود، صبحانه‎اي کـه مادر با عشق آماده کرده بود را در معده کوچک خود، جای دادم و لباس‌هاي نو رابه تن کردم. دبستان بـه منزل مـا بسیار نزدیک بودو با قدم زدن بـه سمت آن رهسپار شدیم. نسیم ملایمی می‌وزید و پاییز رفته رفته بـه خودنمایی برمی‌خاست.

 

در خیال معادله برگ‌هاي خشک و رقص آن‌ها در باد ملایم پاییزی، غوطه‌ور بودم کـه خودرا در بین سایر دانش آموزان در حیاط مدرسه یافتم. هیچ کدام از چهره‌ها آشنا نبودند، با این همه ی بیشتر آن‌ها دوستانه بنظر می‌رسیدند. دراین نقطه از جهان، قرار بود دوستی‌هاي زیادی شکل بگیرد و مـن آماده بودم کـه در تمام آن‌ها شراکت داشته باشم.

 

همگی بـه صف شده و پس از تلاوت آیاتی از سخن خدا و پخش سرود ملی کشور؛ بـه سخنرانی مدیر دبستان گوش دادیم. بعد ازآن، کلاس‌ها اعلام شده و هر صف بـه سمت کلاس خود روانه شد. هر یک در جایی نشستیم و معلم بـه کلاس وارد شد. بـه جرات می توانم بگویم کـه قادر هستم تک تک جزئیات چهره وی را بازگو کنم.

 

صورتی مهربان و نگاهی نافذ و دقیق داشت. نگاهی کـه می‌توانست نوازشگر و یا سرزنش‌آمیز باشد. او گچی را برداشت ودر بالاترین نقطه تخته سیاه نوشت؛ بنام خداوند بخشنده و مهربان” و بـه این شکل اولین روز دبستانی مـن آغاز شد.

لذت یك لحظه مادر داشتن

خاطره روز اول مدرسه من

انشای دانش اموزی با موضوع وصف زیبایی های بهار

بـه ,کـه ,روز ,مـن ,دبستان ,آن‌ها ,می کردم ,شده و ,بـه سمت ,آماده کرده ,روز اول

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

جدیدترین کالاهای اکسیس سنتر چگونه مدرسه ای شاد و امن داشته باشیم